جلسه 2
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از سوره حمد و خلاصه جلسه قبل.
|
خداوند در سوره «روم» آیه «30» میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ».
· با حق باید اشخاص را سنجید، نه اینکه حق را با اشخاص (اکثریت نمیدانند).
ترجمه: «قوام بخش (رو کن) به دین حنیف فطرة الله ...»
وجــه:
وجه هر شیئ، یعنی حقیقت هر شیئ. اینکه در اشیاء، به یک قسمت از رویه چیزی، وجه میگویند، از آن جهت است که بیشترین بعد حقیقت آن شیئ را بروز میدهد. به همین دلیل نام حقیقت را به جزء آن میگذارند. (اسم کل را به جزئش میگذارند.)
مثلاً هنگامی که کسی صبحانهای را حاضر میکند (شامل چای، سفره، پنیر، نان، کره و ...) میگویدچایی حاضر است. (چایی جزئی از کل است.)
در مورد انسان هم، صورت را وجه گویند. چون بیشترین حقیقت انسان را (لامسه، بینایی، چشایی، شنوایی، بویایی، تفکر و ...) ظهور میدهد. یعنی اسم کلش را به جزء گذاشتهاند.
و گرنه [در مفهوم این آیه] صورت را به کجا و کدام سمت میخواهی بگیری؟! [معنی آیه] یعنی: تمام حقیقت و موجودیت خود را توجه بده (قوام بخش).
همچنین توجه با تمرکز ذهن تفاوت دارد. در تمرکز، فقط ذهن روی شیئی تمرکز میکند؛ نه همه حقیقت و موجودیت انسان. البته ذهن (تمرکز ذهن) هم قدرت زیادی دارد و این همه علوم و فنون و تکنولوژی محصول همان است.
اما در کتاب «اصول کافی» ، کتاب «عقل و جهل»، امام در تعریف عقل ، 75 نیرو برای عقل میشمارد که ذهن یکی از آن 75 تاست. یعنی کسی که تمرکز ذهن میکند، یک هفتاد و پنجم عقل خود را متمرکز میکند. حال اگر تعقل کند، به کجا میرسد؟! تازه، عقل یکی از ابعاد حقیقت انسان است؛ نه تمام حقیقت او.
حال اگر توجه کند، یعنی تمام حقیقت خود را تمرکز دهد، چه میشود؟! دیگر غرور و دماغ باد کردنی نمیماند. حرارت شعله طوری است که همه منش را میسوزاند و او را در آن شعله، حل میکند.
منابع شناخت و جایگاه هر کدام [در جلسات بعد]
«تمام حقیقت را به دین تمرکز بده». دین کجاست؟ به کجا توجه کنم؟ تمام حقیقت را در خود توجه بده، در چیزی جدای خودت نیست.
مثال: رادیویی را در نظر میگیریم. همه قطعات این رادیو بر اساس نظمی خاص، چیده شده و با این نظم و هماهنگی که با قوانین و فرمولهای طبیعت دارد، این ظهور را دارد (تبدیل امواج الکترومغناطیسی به صدا و ...). حال سؤال این است که آیا اول، این قطعات، از کارخانه درآمد و بعد فهمیدیم که چنین قوانین و فرمولهایی در طبیعت وجود دارد؟ اگر کارگاهی فکر کنیم، بله. مسأله این طوری است. یعنی یک مکانیک، وقتی با این رادیو کار میکند و در اثر کار کردن، تجربیاتی کسب میکند و بعد احیاناً به قوانین و فرمولهای الکترومغناطیس، پی میبرد. اما از دیدگاه یک مهندس، دقیقاً بر عکس است. قبلاً قوانین در نظام هستی وجود داشت (در عالم مجرد) و این آقای مهندس، از آن قوانین، مطالب را گرفته و نمود و ظهور این رادیو را بر اساس آن قوانین ریخته است.
یعنی قوانین بر پایه رادیو پابرجا نشده است؛ بلکه این دستگاه رادیو بر مبنای آن قوانین، پابرجا شده است. اگر هزاران رادیو را هم خرد کنیم، قوانین مجرد، بر ثبات خود ثابت هستند و اصلاً هیچ گونه تغییری در آن قوانین به وجود نمیآید و هیچ قدرت تصرفی در انسانها، بر آن قوانین وجود ندارد. یعنی این قوانین، تغییر ناپذیر و فوق بشری است و قابل دسترسی از جانب هیچ کسی نیست.
اما فطرت انسان، با رادیو فرقش در این است: رادیو با چنین تشکیلاتش نمیتواند این معنای حقیقت خود را بفهمد. یعنی از یافتن خودش، عاجز است. حتی نمیتواند بفهمد که من هستم یا نه.
اما انسان این شعور را دارد که بفهمد من انسان، بر اساس یک سری قوانین مجرد (و بسیار دقیق) ریخته شدهام. یک سری فرمولهایی در عالم مجرد است که خود انسان بر آن قوانین دسترسی ندارد و این انسان بر اساس آن قوانین ریخته شده است. آن، همان فطرت انسانی است.
رادیو چه به آن قوانین و ... برسد یا نرسد، واقعیتش همین است [و تغییر نمیکند].
اما اگر انسان [از این عالم] برهد و به آن قوانین و فرمولها برسد، یک موجود انسان کامل را میبیند که حقیقت دین (فطرت) همین است.
بعضیها میگویند: دین همان قوانینی است که انسان بر مبنای آن زندگی میکند. اما این قوانین، اکثراً قراردادی است. دین قرآن و خدا از این سنخ نیست. یعنی اینگونه نبوده که انسانی بوده و بعد یک سری قوانین برای اداره آن آمده باشد.
ای انسان! دین تو قبل از اینکه تو، خود را کسی بدانی [به شکل] آن قوانین بوده است و تو بر اساس آن، ریختهگری شدهای و آن، دین قیم است و قراردادی نیست و هرچه بتوانی آن را بیشتر بفهمی و مثل آن شوی ...
معنای حنیفاً: کسی که بر جای باریکی حرکت میکند، از ترس اینکه نکند این طرف و آن طرف بیفتد، به پاها و حرکت خود کاملاً توجه میکند. این را حنیفاً میگویند.
وقتی با این دقت و توجه، قرار دادی، به «فطرة الله» میرسی که «فطر الناس علیها».
· نه یک فرد بلکه آفرینش انسانها بر اساس آن انجام شده است [و همه یکی هستند].
این آفرینش طوری نیست که بشر بتواند آن را دستکاری کند؛ این دین پابرجاست و تغییر ناپذیر.
اگر انسان، از دین چنین معنایی بفهمد، از مفهومهای خیالی از دین، که واژههایی است که در کتابها نوشته شده، بیرون میآید.
خدا میفرماید: در حقیقت خود، چیزی است که از خودت به خودت نزدیکتر است.
اما [در عین حال] خدا به ما گوشزد میکند که مغرور نشویم. بنابراین بچهای را در کنار ما قرار میدهد، تا ببینیم که با آن رادیو فرقی نداری و از گریه خودت هم خبر نداری [و بعد این قدرت شناخت نفس را خدا به تو داد و گرنه هیچ نبودی].
انسان، به میزان شناختش آثارش ظهور میکند. اول دستور در آیه توجه است. خاصیت تمرکز، همین است. مثل تمرکز اشعه خورشید که آثار خود را نشان میدهد.
اینجاست که مسأله رهبری انبیا با دیگر رهبران، فرق میکند. فیلسوف و سیاستمدار، دستگاههای مکتبی را بر چه مبنایی ساخته است؟! اما قوانین انبیا، قراردادی نیست؛ بر اساس سرشت آفرینش انسان است که [آن قوانین] قبل از انسان بوده است.
یس (22): «وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ».
v کسی که به فطرتش رسید، خود به خود به خدایش رسیده است؛ اصلاً چارهای جز این ندارد که تسلیم او شود. یک مسأله ظاهری و تعصبی و گروهی و مذهبی نیست. اصلاً هر انسانی به فطرتش برسد، بی چون و چرا تسلیم او میشود. نتیجه: هم به خدایش میرسد و هم به معادش (اگر به فطرتش برسد) و آن وقت دیدش نسبت به خودش، یک مشت استخوان نمیشود.
v این فطرت، سازندهاش را هم میبیند و بندگی او را میکند که این، نجات بخش است.
v و قشنگ مشاهده میکند که من پیش او میروم. همه اینها حقیقت است؛ نه مفاهیم خشک و عجبآور.
در مورد رادیو، مواظب دستگاه هستی که اگر یک ذره این طرف آن طرف بشود، ممکن است دستگاه بسوزد. یعنی، تسلیم آن دستگاه هستی. این مواظبت در مورد انسان، همان بندگی است. اگر این چیزها را مشاهده کند، همه چیز از بیخ و بن، شکل طبیعی به خود میگیرد.